هردو پای کار هستند؛ چه خانم نجمه نیکسیما و چه همسرش محمد علیدادی و حتی فرزندانشان، اما بدون شک پیشانی کار، خود خانم نیکسیماست که با تلاش فراوان تا این لحظه بر مشکلات چیره شده و لحظهای متوقف نشده است. این زوج کارآفرین مهرآبادی خانهشان را کارگاه کردهاند و زیر پر و بال انسانهای زیادی را گرفتهاند، حتی در همین اوضاع عجیبوغریب کرونا و طلا و دلار و سقوط و صعود همهچیز که کمر تولیدیهای بسیاری را شکسته است.
نجمه نیکسیما متولد سال ۱۳۵۳ و همسرش محمد علیدادی متولد ۱۳۵۲ هستند. نیکسیما فرزند سوم یک خانواده هفتنفری است و ۳ خواهر و یک برادر دارد. از ماجرای آشنایی و ازدواجشان که میپرسم، میگوید: خانوادهام اهل روستای پیوهژن هستند. زمانی که مشغول تحصیل بودم، بهناچار همراه برادرم به مشهد آمدیم و در مهرآباد ساکن شدیم تا من بتوانم به تحصیل ادامه دهم.
آن زمان آقای علیدادی که از آشنایان برادرم بودند، به خواستگاری من آمدند و در سال ۱۳۷۳ با هم ازدواج کردیم و الان هم ۲۵ سال از زندگی مشترکمان میگذرد و حاصل این زندگی یک فرزند پسر به نام علی است که بیستوسه ساله است و ۲ دختر به نامهای فاطمه هجدهساله و شیرین نهساله.
فرزندانم در کار ما شریک هستند و بیشتر کارها را دختر و پسرم انجام میدهند و نیازی نیست که من صبح زود به محل کار بروم، البته هنوز کارهای بازاری را خودم انجام میدهم، اما فرزندان و همسرم خیلی کمک میکنند. خداراشکر زندگی خیلی عالی داریم. کنار هم بسیار خوشحالیم. در چندسال مشکلات مالی اول زندگی در کنار هم کار کردیم.
محمدآقا میگوید: بههیچ عنوان تا الان اندازه یک سرسوزن از هم ناراحتی نداشتهایم. با اینکه من شغل و درآمد ثابتی نداشتم، کار همسرم زندگی ما را سروسامان داد. از اینکه کنار یکدیگر بودیم، صدهزارمرتبه خدا را شکر میکنم.
تا الان اندازه یک سرسوزن از هم ناراحتی نداشتهایم. با اینکه من شغل و درآمد ثابتی نداشتم، کار همسرم زندگی ما را سروسامان داد
این خانواده کارگاه تولید زیورآلات دارند. زیورآلاتی که معروف به طلای روسی است. از نحوه آشناییاش با این شغل که میپرسم، خانم نیکسیما میگوید: پیش از ازدواج مدرک خیاطی داشتم. قبلا هم کارگاه خیاطی داشتم و تعدادی شاگرد که گلسازی و گلدوزی میکردم. سال ۱۳۸۸ طبقه بالای این خانه را که در آن ساکن هستیم، ساختیم و هزینهها زیاد شد و شروع کردیم به کار برای پرداخت بدهیها، اما با این کار نتوانستیم هزینهها را جبران کنیم و ناچار شدیم که حرفه دیگری را شروع کنیم. با حرفه مخراجکاری آشنا شدم و کنار یکی از همروستائیان پیوهژنی مشغول به کار شدم.
در عرض یک هفته کار را یاد گرفتم. خودم این حرفه را یاد گرفتم و به هیچ عنوان هیچکس این کار را به من آموزش نداد و همه را خودم یاد گرفتم. فقط با ایده خودم و سؤال و جواب از بقیه و نگاه کردن به دست و کار دیگران این حرفه را یاد گرفتم. کسی که برایش کار میکردم، ساعتی ۸۰ فرز میزد و من ساعتی ۱۰ تا و تا شب خودم را به ساعتی ۸۰ تا رساندم و بعد از یک هفته میزی به من داد و در خانه به کمک خواهرانم شروع به کار کردم.
نجمهخانم کمی از ویروس فلج اطفال آسیب دیده است و مثل بقیه خیلی راحت راه نمیرود، اما در این سالها طبقه بالای بازار رضا (ع) را با کفشهایش صیقل داده است. میگوید: سال ۱۳۸۹ مخراجکاری روی سنگهای تزیینی را آغاز کردیم و کمکم دستگاه فرز و میزی خریدم. یک سال اول به همراه یک شاگرد تا ساعت ۲ شب مشغول کار بودیم. زمانی که در کارم پیشرفت کردم، معرفی شدم به بازار رضا (ع) و هرروز ۱۰۰ عدد انگشتر امانت میآوردم و تا شب مخراجکاریشده تحویل میدادم. بعد از گذشت یکسال از همسرم کمک گرفتم. تا الان در کل بازار رضا (ع) فقط یک خانم وارد این کار شده است و آن هم من هستم. بعد از گذشت ۱۰ سال از مخراجکاری، ایده ریختهگری هم به ذهنم آمد و الان ۲ سال است که ریختهگری هم میکنم. در بازار رضا (ع) هیچکس از من مدرک یا چک ضمانتی نمیگیرد و شکر خدا اعتبار خوبی دارم.
محمدآقا هم میگوید: تنها یکبار از ما چک گرفتند. آن هم سال اولی بود که این کار را شروع کردیم و از آن به بعد هرگز از ما مدرک نگرفتند و همه به اعتبار خودمان به ما کار میدهند.
متولد روستای پیوهژن هستم. هنر پیوهژنیها، چه خانم و چه آقا، مخراجکاری است خیلی از پیوهژنیها در رشته جواهرسازی نامآور هستند
از خانم نیکسیما میپرسم که چه شد شغل مخراجکاری را انتخاب کرده است و او پاسخ میدهد: من متولد پیوهژن در حدود 70 کیلومتری مشهد هستم. هنر پیوهژنیها، چه خانم و چه آقا، مخراجکاری است. بیشتر آنان طلاساز هستند. من هم با همین سبقه وارد این حرفه شدم. البته در شروع کار برای برادرم نگین سوار میکردم.
او به تبعیت از فرزندان فامیل و آنها نیز به تبعیت از پدرانشان شغل مخراجکاری را دنبال کردند و این شغل ریشه در خاک پیوهژن دارد. خاک روستای ما و ذات ما کلا جواهرساز است. خیلی از پیوهژنیها در رشته جواهرسازی نامآور هستند. در این رشته افرادی مانند آموزگار و اسماعیل عبدالهی و از بچهها تهران صفرزاده همه جواهرسازند و همه هم پیوهژنی هستند.
میپرسم چرا یک زن خانهدار نشده و این همه رنج را به جان خریده است و او میگوید: من از ابتدا بهدنبال کار بودم و از بچگی خودکفا بار آمدم. با اینکه از زمان کودکی واکسن فلج اطفال من را نزدند و دچار مشکل فلج اطفال هستم، همان زمان هم کنار پدرم مشغول به کار بودم و درآمد کمی داشتم. پدرم کشاورز است و باغ آلو داشت و آلوچه و لواشک درست میکرد و من در کنارش برای خودم بهصورت جداگانه کسب درآمد میکردم. آرزوی من در کودکی این بود که یا یک مکانی برای نگهداری کودکان یا مکانی برای کارگاه داشته باشم و در آن مشغول باشم و بالاخره به آن رسیدم.
عده زیادی در این کارگاه مشغول به کار هستند؛ خودم، پسر و دخترم، خانواده شوهرم در قسمت فرزکاری مشغول هستیم و دوتا از خانمهایی که از دوستان هستند، در بخش بستهبندی مشغولاند. در شعبهای که در پیوهژن داریم، خانمهای فامیل مشغول هستند.
در خانه ۳ نفر بهعنوان مومزن مشغولاند. درمجموع تا قبل از کرونا حدود ۵۰ نفر مشغول به کار بودند، ولی بهدلیل بیماری کرونا اکنون بهطور مستقیم و غیرمستقیم تنها حدود ۳۵ نفر مشغول به کار هستند. قبل از عید تصمیم داشتم در سال ۹۹ در این کارگاه ۱۰۰ نفر را استخدام کنم، اما با وجود این بیماری موفق نشدم. الان در همین کارگاه ۵ نفر خودمان هستیم و ۱۲ نفر هم کار میکنند. بقیه هم در منزلشان بهصورت اجرتی کار میکنند.
نجمهخانم میگوید: کار ما قبل از هرچیز با قالبریزی و ریختهگری آغاز میشود. کار ریختهگری ما از اینجا شروع شد که یکی از دوستان بهنام آقای عطاری که کارگاه ریختهگری داشت، از من کمک خواست تا ریختهگری را به ایشان آموزش دهم. من ریختهگری را یاد داشتم، ولی کارگاه نداشتم. وقتی کارگاه ایشان را دیدم و ایده بازکردن کارگاه هم از قبل در ذهنم بود، از ایشان سؤال کردم که چگونه میتوانم کارگاه باز کنم و ایشان هم مرا تشویق کردند و گفتند که بسیار کار سادهای است و روال کار را برای من توضیح دادند.
وقتی پیش شوهرم برگشتم، همان موقع به ایشان گفتم من باید کارگاهم را باز کنم. همسرم اول مردد بود، ولی وقتی پافشاری و اصرار مرا دید، راضی شد. وقتی مشغول برنامهریزی بودیم، همین آقای عطاری که ما را راهنمایی کرده بود، کسی را معرفی کرد به نام آقای سعیدی که میخواست وسایلش را بفروشد. من هم قرار گذاشتم و تمام وسایل ایشان را به منزلی در کوچه پشتی، یعنی سلمان ۷، بردیم. بعد از ۲ ماه شراکت در سال ۱۳۹۷ کارگاه را از ایشان خریدیم و کار را بهطور مستقل اداره کردیم. حالا صفر تا صد کار را خودم انجام میدهم و هرگز هم جایی آموزش ندیدم.
کار ما ساخت انگشتر و سرویس نقره است، اما کار نقره نزدیک به ۲ سال است که در بازار رضا (ع) تعطیل شده است
آقای علیدادی درباره وضعیت تولید میگوید: کار ما ساخت انگشتر و سرویس نقره است، اما کار نقره نزدیک به ۲ سال است که در بازار رضا (ع) تعطیل شده است. نزدیک به ۶۰ درصد کارگاههای نقرهسازی در مشهد تعطیل شده است. علت آن هم این گرانیهای چند سال اخیر نقره و بیماری کروناست. ۹ ماه است که کار نقره بهطور کامل خوابیده است. گرانی مواد اولیه بیداد میکند. بهطور مثال گچی که ما برای قالبسازی از آن استفاده میکردیم، اول افتتاح کارگاه، یعنی ۲ سال پیش کیسهای ۷۰ هزار تومان بود، اما همان گچ حالا در بازار کیسهای یکمیلیون تومان است. خداراشکر از طرف یکی از مشتریان سفارش تولید داریم.
در غیر این صورت باید کارگاه را تعطیل میکردیم. همه اینها بهدلیل دعای همکارانمان است که برای ما کار میکنند و نان به سر سفره خانوادههایشان میبرند. اگر دعای آنان نبود، امکان نداشت ما بتوانیم در این وضعیت کشور به این خوبی کار کنیم و سفارش بگیریم. همکاران ما همه واقعا به این کار نیاز دارند و ما هم از سال ۹۷ تا الان همان قرارداد را ادامه دادهایم و ادعای افزایش دستمزد نکردهایم. مثلا آن زمان هر انگشتر ۲۰۰۰ تومان سود داشت و الان بهعلت گران شدن مواد، ۸۰۰ تومان، اما با وجود این، کار را تعطیل نکردهایم و میگوییم خداراشکر که همین هم هست. چون بچهها واقعا به این کار نیاز دارند.
درباره طلای روسی میپرسم. یعنی همین فلزی که جایگزین نقره کردهاند و نجمهخانم میگوید: کار نقره کم شده است و به همین دلیل بدلیجات و طلای روسی کار میکنیم. بدلیجات تعداد بالاتری دارد و برای ما از نقره بهتر است. طلای روسی از ترکیه وارد میشود و رنگ ثابت است و فن کار مربوط به کشور روسیه است. فلز آن ترکیبی از مس، برنج و قلع است و بعد از پایان کار جلا داده میشود. جنس خود فلز براق است و نیاز به آبکاری ندارد. زیرا آبکاری فلز را خشک میکند. ترکیب آنها به دستمان آمده است و جوری درست میکنیم که نمیشود آن را از طلای واقعی تشخیص داد. من الان به کارگاههای دیگر آلیاژ ترکیبشده میدهم. بعد از آنکه فلزها و آلیاژها را با ترکیبات دقیق به یک اندازه مشخص مخلوط کردیم، داخل قالبهای گچی نسوز میریزیم و بعد نگینها را روی آن سوار میکنیم و محصول نهایی یک سرویس کامل گردنبند، گوشواره و انگشتر است. انگشتر و گردنبند تک هم داریم. البته نگین هم انواع مختلف دارد، مثلا نگین فیروزه، رزین، عقیق و یمن.
محمدآقا باز تأکید میکند که خانمش بسیار خلاق و کوشا و متعهد است و میگوید: هر جنسی که نیاز داشته باشیم، با یک تلفن برای ما میفرستند، بدون هیچگونه ضمانتی یا حتی یک چک. از شهرهای مختلف مانند تهران، اصفهان و... هر چه بخواهیم، برایمان میفرستند. آقای سلمانزاده در تهران که برای کل ایران گچ نسوز تولید میکند، به همسرم زنگ میزند و میگوید که ما نمیتوانیم ترکیب گچ را درست کنیم و برای ما توضیح دهید. نکته مثبت دیگری هم که در همسرم وجود دارد، این است که اگر چیزی را بخواهد به کسی آموزش دهد تا نقطه آخر را میگوید و تمام تلاشش را میکند. حتی شب تا صبح بیدار میماند و کارش را به نحو احسن انجام میدهد. چه در زمینه کار و چه آموزش امکان ندارد که کمکاری کند.
نجمهخانم در ادامه صحبت محمدآقا میگوید: همه این موارد را با فکر و تجربه آموختهام و تمام اینها جای خود را دارد، اما مثبتاندیشی تأثیر بسیار خوبی دارد. وقتی در زندگی هدفی را در نظر بگیریم، به آن میرسیم. خداوند برنامه خاص و مشخصی برای انسان مقدر نکرده، بلکه راه هرچیزی را برای انسان باز گذاشته است. اگر بدانی که چه هدفی در زندگی داری، به آن خواهی رسید و خدا هم کمک میکند. من و همسرم خیلی عقیده داریم که کار کردن یک سمت قضیه است و سمت دیگر خداوند است که با ایمان به او میتوان به هرچه در فکر هست رسید. به این ترتیب هر هدفی که در فکر ماست، با ایمان قوی و کمک خداوند کسب خواهیم کرد.
من با کمترین سود ممکن کارم را شروع کردم. سودم به اندازهای بود که فقط میتوانستم ۲ کیلو میوه برای خانه بخرم
از خانم نیک سیما میپرسم چرا بعضی تولیدکنندگان بهرغم تولید باکیفیت، شکست میخورند و او میگوید: به نظر من یکی از دلایل موفقیت یک کارآفرین در کار و توانایی عرضه محصول، استقامت و صبر زیاد در کار است. کارآفرین باید توانایی این را داشته باشد که زیانهای زیادی را تحمل کند. من با کمترین سود ممکن کارم را شروع کردم. سودم به اندازهای بود که فقط میتوانستم ۲ کیلو میوه برای خانه بخرم. زمانی بود که نقره گران شد و من حتی مجبور بودم که کارگاه را تعطیل کنم، اما تحمل کردم، چون قصدم ماندن و ادامه دادن این کار بود. با کمترین اجرت و برگشت ۷۰ درصد خاک نقره تقریبا هیچچیزی برای ما نمیماند. وقتی که تازه کار را شروع کردم، از من نقره دزدیدند، کار با دستگاه را خوب بلد نبودم و ضررهای زیادی را متحمل شدم، ولی هرروز با لبخند وارد کارگاه میشدم و به شاگردانم میگفتم هرچه دیروز گذشت، فراموش کنید و امروز روز تازهای است. یکسال استقامت کردم و بعد رفتم به سفارشدهنده گفتم اگر کیفم را پر میکنید بدون درصد، من هستم وگرنه تمام مغازههای بازار شماره من را دارند و با آنها کار میکنم. از روزهای بعد مغازههای دیگر شروع کردند به زنگ زدن و من با ساک پر از سفارش به مغازهای که اول برایش جنس میبردم، رفتم و پرسید از کجا جنس گرفتی؟ گفتم از مغازههای دیگر. ایشان هم دوباره یک ساک دیگر برای من پر میکرد و من برمیگشتم کارگاه و جنس میزدم، آن هم با شرایط خودم، نه آنها.
آنقدر استقامت کردم و به اندازهای اعتبار و ارزش کارم زیاد شده بود که نیازی نبود با یک نفر کار کنم که مرا اذیت کند و بدحسابی کند. کل مغازههای بازار رضا (ع) خودشان زنگ میزدند و سفارش میدادند. هیچوقت جنس مردم را کم و زیاد تحویل ندادم. به همین دلیل بود که سفارشدهندهها و مشتریها، همگی به من اعتماد کامل دارند. اینقدر که هیچکس هیچ حساب و کتابی از من نمیگیرد. چون فاکتورهایم همیشه درست بوده است. حتی اگر یک مقدار خیلی کم فاکتورها جابهجا شود، بازار به تو اعتماد نمیکند.
نجمهخانم میگوید: من با کارگرانم خیلی روراست هستم، حقوقشان را سروقت به آنها میدهم و هرگز تأخیر نمیاندازم و اگر بگویم که برای خودم هیچ اجرتی نمیخواهم، حرفم را باور میکنند. مثلا وقتی به آنها میگفتم اگر بخواهیم که سرکار بمانیم، باید دوماهه حقوق بگیریم تا کار ادامه پیدا کند، حرفم را قبول میکردند. زمانی که کارگرانم به سرکار بیایند و من ببینم که دلگیرند، میفهمم که مشکلی دارند و با آنها صحبت میکنم و خیلی راحت با من درددل میکنند. اینقدر به مال حلال در زندگی اعتقاد داشتهایم که از خدا خواستهایم اگر مال حرام وارد زندگیمان شود، شبمان را به صبح نرساند. دعای شب و روزمان این است که «خدایا با ما نقد حساب کن و هرگز کارمان را به نسیه نینداز.» اگر جایی خطا کردیم، همانجا به حساب ما رسیدگی کند و آن را به فردا نیندازد. درست کار کردن، مال مردم را نخوردن و حق کارگر را دادن را نیز از دلایل موفقیت خانوادهام در این حرفه میدانم. اصلا اعتقاد به بدقولی و دروغ نداریم. زمانی که کاری به ما سپرده شود، سر ساعت تحویل میدهیم. نقرهای که وارد کارگاه شود، همان موقع درست میکنیم و فردا تحویل میدهیم و دلیلی نمیبینیم که نقره را در گاوصندوق نگه داریم، با این بهانه که مثلا سرمان خیلی شلوغ است. همه اینها دروغ حساب میشود. هرسال هم به شکرگزاری از خداوند به سبب آبرویی که خداوند به ما داده است بهواسطه این شغل، دیگ شله نذر داریم و سفره روضه که به امید خدا ادا میکنیم.
دعای شب و روزمان این است که «خدایا با ما نقد حساب کن و هرگز کارمان را به نسیه نینداز.» اگر جایی خطا کردیم، همانجا به حساب ما رسیدگی کند و آن را به فردا نیندازد
آقای علیدادی میگوید: مدیریت کارگاه با همسرم است. همهکاره اوست و من هرگز نمیتوانم خودم را بالا ببرم و هیچگاه این موضوع را برای خودم عیب نمیدانم. زیرا به نظرم مدیریت همسرم و صبر و حوصلهاش در بازار بسیار عالی است و من هم این امر را پذیرفتهام و اصلا از این بابت ناراحت نیستم و نمیتوانم ادعای بیخود داشته باشم که من مرد هستم و او زن است. هیچ فرقی نمیکند. کارش هیچ وقت تعطیل نشده است، حتی زمانی که همسرم دختر کوچکمان، شیرین، را باردار بود، تا ساعت ۱۰ شب مشغول کار بود. کار که تمام شد، او را به بیمارستان بردیم و زایمان کرد. بعد از آن بود که بازاریها فهمیدند که تمام این مدت باردار بوده است. چون نجمه اصلا کار را تعطیل نمیکند، به خاطر کارگران و نیازی که به این کار دارند. به هیچ وجه از کار خسته نمیشود. کارهای سفارشدهندهها را سر ساعت تحویل میدهد و به هیچ وجه در کارش تأخیر ندارد. اگر در بازار رضا (ع) از مردم بپرسید، همه میدانند که قول همسرم قول است.
آرزوی ما این است که نانرسان ۱۰۰ خانواده باشیم. ما از خدا میخواهیم کاری کند که نانرسان باشیم
این زن و شوهر گلهای هم دارند و آن حمایت نشدن از کارآفرینی آنهاست. نجمهخانم میگوید: به مرکز صنایعدستی رفتم و گله کردم که چرا ما را حمایت نمیکنند. چون من خانمی هستم که میتوانم ۱۰۰ نفر را مشغول به کار کنم. بههیچ وجه حمایت نمیکنند. برای گرفتن یک وام آنقدر اذیتت میکنند که بیزار میشوی. تازه وامهایی با سودهای زیاد. خانمهایی مثل من زیاد هستند که توانایی دارند که چندین نفر را مشغول به کار کنند، هنرمندانی هستند که میتوانند باعث کسب درآمد شوند و فقط نیاز به حمایت دارند. یکی دیگر از خواستههایم این است که دیده شوم. بهعنوان یک خانم که این حرفه را دنبال کرده و کارش شناخته شده و دیده شده، ولی متأسفانه خودش هرگز دیده نشده است.
از آنها میپرسم که آرزویشان چیست و نجمهخانم میگوید: آرزوی ما این است که نانرسان ۱۰۰ خانواده باشیم. ما از خدا میخواهیم کاری کند که نانرسان باشیم. لوازم ما اگر پیشرفتهتر باشد و دغدغه خرید لوازم در این وضعیت نابسامان اقتصادی را نداشته باشیم، کار را خیلی بهتر انجام میدهیم و عدهای بیشتری از این راه کسب درآمد میکنند. ترجیحم این است که کارگرانی که در همین محله هستند و آنان را میشناسم، سرکار بیاورم. چون آنها را میشناسم و میدانم که نیازمند هستند. به همین دلیل نیاز به وامهایی با بازپرداخت آسانتر داریم تا بتوانیم کار را توسعه دهیم. من با ایمانی که به خدا دارم، همیشه منتظر واسطهای هستم. زیرا خیران زیادی هستند که از این نوع کارها حمایت میکنند. در آخر بگویم که اگر کسی از مهرآباد کار خواست، در منزل ما همیشه به روی آنها باز است.